چند روزی همقدم با شهیدی که همجوار حاج قاسم است-5
علت اینکه محمدحسین نخواست به دیدار آن روحانی بروند چه بود؟
اورکتش را که روی دوشش بود به تن کرد و گفت: خب حسین برویم اما محمدحسین مکثی کرد و خواست که برگردند.
اورکتش را که روی دوشش بود به تن کرد و گفت: خب حسین برویم اما محمدحسین مکثی کرد و خواست که برگردند.
دوستش از محمد حسین خواست که در آلمان بماند و دیگر به جبهه و ایران برنگردد اما او... .
حسین از عرفای جبهه بود و زیباترین نماز شب را میخواند، ولی کسی او را نمی دید، رفیق خدا بود و پردههای حجاب را کنار زده بود.
در بخشی از وصیتنامه شهید آمده است: هیچ چیزی را به دل راه ندهید به حدی که الله شود و جای الله اصلی را بگیرد که حضرت حق سریعاً از آن دل، رخت برمی بندد.
بیسیمهای لشکر ثارالله تا پایان جنگ، دیگر صدای دلنشین و ارزشمند و پرمعرفت میرحسینی را نشنیدند. آن صدایی که برای همه بچهها چه کرمانی، چه رفسنجانی، چه زرندی، چه سیرجانی، چه هرمزگانی و چه بلوچستانی امیدبخش، دلنواز و دوستداشتنی بود.
خدا را شاهد می گیرم که هیچ وقت در چهره شهید میرحسینی در سخت ترین شرایط من هراسی ندیدم. انگار در وجود این مرد چیزی به عنوان ترس، هراس، دلهره و تردید وجود نداشت.
هنوز ساعتی به اذان صبح مانده بود که چشمانم را باز کردم و دیدم که میرقاسم مشغول عبادت است و آنقدر خوابم می آمد که دوباره چشمانم را بستم و خوابیدم.
عملیات والفجر 3 در پیش بود و باز هم علی اجازه شرکت در عملیات را نداشت و این بار تصمیم گرفت خودش برود و با حاج قاسم صحبت کند.
تا گوشه ای نشستیم گفت: می شود خواهش کنم برایم روضه حضرت زهرا(س) را بخوانی.